نذر یک شهید برای شهادتش
نذر یک شهید برای شهادتش
شهید محمد جعفر آشوری ،فرمانده گردان امام محمدباقر(ع) لشکر17علی ابن ابی طالب(ع)
مرداد ماه سال 1342 ه ش در میان خانواده ای مذهبی در شهر قزوین متولد شد.بعد از گرفتن مدرک تحصیلات ابتدائی بنا به خواست خود وتشویق خانواده درس خواندن به سبک جدید ودر آغوش فرهنگ شاهنشاهی را رها کرد وبرای تحصیلات علوم دینی و پرورش افکار خود بر مبنای دین مبین اسلام به حوزه علمیه صالحیه رفت ودر محیط سازنده آن مدرسه به درس خواندن پرداخت .
این کار مقدس پنج سال ادامه داد تا جائیکه دیگر درسهای مدرسه صالحیه او را اقناء نمی کرد.
اودر فکر انتخاب حوزه ای با سطح علمی بالاتر برای ادامه تحصیل بود واز طرفی دیگر شعله های انقلاب مقدس اسلامی مردم ایران در حال برافروخته شدن وشدت گرفتن هرچه بیشتر بود.
شهادت حاج مصطفی خمینی فرزند معمار کبیر انقلاب اسلامی به روند فزاینده وروبه رشد این انقلاب الهی شدت بیشتری بخشید ومحمد جعفر آشوری که یکی از پیشگامان این نهضت بود تمام هم وغم خود را برای به ثمر رساندن آن در طبق اخلاص گذاشت.
در آن روزهابه جرم پخش اعلامیه های ضدرژیم پهلوی دستگیر شد و مدتی در بازداشت به سر برد .در این مدت مزدوران حکومت شاه خانواده اش را تحت فشار قرار داده بودند تا شاید اطلاعاتی به دست آورند که موفق نشدند.از طرفی چون سن او کم بود با گذاردن وثیقه آزاد شد .شکنجه های زندان شاه خائن کمترین خللی در اراده پولادین او ایجاد نکرد, فعالیت های او بیشتر شد ودر تمام عرصه های مبارزاتی ودرگیریها شرکت می کرد وهمگام با سایر مردم خواستار "استقلال آزادی وجمهوری اسلامی "به رهبری امام بود .
پس از پیروزی نهضت و شکست رژیم شاهنشاهی او به جمعیت حافظ وحدت پیوست وبرای مقابله بادشمنان انقلاب اسلامی آموزشهای نظامی را فراگرفت و پس از مدتی (قبل از انحلال جمعیت) از آن گروه بیرون آمد وبرای پاسداری از دست آوردهای انقلاب اسلامی به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد.
اودر سپاه یک دوره آموزشی ویژه را گذراند وبه جبهه رفت تا به نبرد رودر رو با متجاوزان به حریم جمهوری اسلامی ایران بپردازد.
از این ماموریت بهره های فراوان معنوی برد ,درآنجا شبها برمی خواست وبه نماز می ایستاد وبا خدای خویش راز ونیاز می کرد .پس از حضور چند ماهه وتاثیر گذاردر جبهه به قزوین بازگشت پس از مدتی به جبهه غرب رفت تا به دفا ع از اسلام ومقابله با دشمنان جمهوری اسلامی بپردازد.
ما از هر مظلومى دفاع مىکنیم و بر هر ظالمى مىتازیم اسمش را هر چه مىخواهند بگذارند. (امام خمینى)
پس از مدتی که از حضور او در جبهه های غرب گذشت دوباره به قزوین بازگشت ومدتی بعد عازم کردستان شد ودر مهاباد به نبرد با گروهکهای ضد انقلاب پرداخت وفرماندهی یکی از پایگاههای مهم شهر را به عهده داشت .
با آرامش نسبی در این نقطه کشور او به جبهه های جنوب رفت تا در عملیات پیروزمندانه بیت المقدس شرکت کند .در این عملیات شجاعت بی نظیری از خود نشان داد وپس از آن در عملیات رمضان نیز شرکت نمود ودر همین نبرد از ناحیه زانو مجروح شد که مدتی را در بیمارستان امام خمینی تبریز بستری بود .
عملیات محرم آورد گاه بعدی این سردار بزرگ بود,اودر این عملیات شرکت نمود و از چند نقطه بدنش مجروح شد .اورا به بیمارستان فیض اصفهان منتقل کردند.
پس از مدتی به قزوین آمد وهمچون عاشقی که از فراق معشوقش در هجران است بی تابانه در انتظار بازگشت به جبهه بود . او به پروردگارش تقرب داشت وجانش با عشق به ائمه اطهار زنده بود وبرای دستیابی به فیض عظمای شهادت لحظه شماری می کرد .
تقوی واخلاص او زبانزد همگان بود وچهره بشاش و نورانیش حاکی از قلب آرام و مطمئن بود که دائم با یاد خداوند می طبید.
این فرزند پاکباز ومنتخب روح ا... برای آخرین بار در تاریخ 9/12/1361 به منطقه کردستان اعزام شد ودر جبهه سردشت به ستیز با گروهکها واشرار ضد انقلاب پرداخت و سرانجام در تاریخ 6 فروردین ماه سال 1362 هنگامی که به کمک برادران رزمنده اش می رفت به شهادت رسید .
وصیت نامه شهید آشوری :
بسمه تعالی
هر کجا مشرکان را دریافتید به قتل برسانید و از شهرهاتان برانید چنان که آنان شما را از وطن آواره کردند و فتنه گرى که آنها کنند سختتر و فسادش بیشتر از جنگ است. قرآن 191 بقره
ما از هر مظلومى دفاع مىکنیم و بر هر ظالمى مىتازیم اسمش را هر چه مىخواهند بگذارند. (امام خمینى)
اشهد ان لاالهالاالله و اشهد ان محمد رسول الله و اشهد و ان على ولى الله.
شهادت مىدهم که نیست خدایى به جز الله یکتا و شهادت مىدهم که محمد فرستاده خداست و شهادت مىدهم که على دوستدار خداست. سپاس خداى را که فقط او لایق ستایش است و سپاس خداى را که پیامبرانى چند براى هدایت بشر فرستاد تا بشر را از ظلمت به سوى نور هدایت کنند.
سپاس خداى را که قرآنى بس عظیم نازل کرد تا هادى متقین باشد. سپاس خداى را که 12 امام را به جانشینى خاتم انبیاء، حضرت محمد ابن عبدالله (ص)برگزید تا راهنمایان مردم نا آگاه در کوران زندگى باشند تا بشر از انحراف مصون بماند. سپاس خداى را که بر این ملت مظلوم منت نهاد و نعمت بزرگى را عطا فرمود و اتمام حجت نمود و رهبرى از تبار ابراهیم (امام خمینى) را به سرپرستى ما در ظلمت افتادگان فرستاد.
پدر و مادر عزیز و مهربانم شما حق بسیارى بر گردنم دارید که اگر هزار سال براى شما خدمتگذارى کنم زحمات یک روز شما را جبران نکردهام . شما خوب مىدانید که از جمله امانتهاى الهى فرزندانند و باید این امانت گرانبها را با کمال صداقت تقدیم صاحبش کرد. با شهادتم شما این کار را به نحو احسن انجام دادهاید و من نیز به آرزوى دیرینهام رسیدهام.
پدر و مادر عزیزم، مانند کوه باشید. از خدا غافل نشوید که الا بذکر الله تطمئن القلوب.
خواهرم! زینب گونه صبر سرخ را پیشه کن و ادامه دهنده راهم باش. برادرانم از شهادتم ناراحت نباشید. همواره در خط امام باشید و از اسلام و امام و روحانیت عزیز حمایت کنید. پدر عزیزم 2 تومان نذر امام زاده حسین کرده بودم که شهید شوم. نذرم را ادا کنید و 3 تومان به فقیر بدهید. وسایل من متعلق به پدرم است.
امت حزب الله از امام امت خمینى عزیز پشتیبانى کنید. قلب اسلام ولایت فقیه است; پس باید در حفظ ولایت فقیه بکوشیم تا جان اسلام زنده بماند و اى کاش هزاران جان داشتم و فداى راه امام عزیز مىکردم .
روحانیت پرچمداراسلام عزیز هستند,آنها را حمایت کنید که شکست روحانیت شکست اسلام است. اگر جانبازى روحانیت نبود اسلام به دست ما نمىرسید.
نماز جمعه را حتما به پا دارید و در دعاهاى کمیل شرکت کنید و ما را نیز از دعاهاى خیر فراموش نکنید.
در اهتزاز باد پرچم خونین اسلام بر کاخهاى سرخ و سفید مسکو و واشنگتن.
زنده باد خمینى قهرمان، مشتاق شهادت محمد جعفر آشورى
پس از مدتی به قزوین آمد وهمچون عاشقی که از فراق معشوقش در هجران است بی تابانه در انتظار بازگشت به جبهه بود . او به پروردگارش تقرب داشت وجانش با عشق به ائمه اطهار زنده بود وبرای دستیابی به فیض عظمای شهادت لحظه شماری می کرد
خاطرات شهید محمد جعفر آشوری :
1-در دوران انقلاب فعالیتهای خودش را با پخش اعلامیه امام شروع وساواک هم ازاین موضوع خبردار شده بود ودنبالش بودند تا دستگیرش کنند. اقوام خبر دادند که هرچه اسلحه سرد وگرم واعلامیه امام(ره) درخانه دارید قایم کنید. امکان دارد مأمورها بریزند تو خانه وشما را بگیرند. نوارآقامصطفی ورساله اما را جمع کنید. سه روزی ایشان اصلاً به خانه نیامد وما اصلاً اطلاعی نداشتیم .بعد از سه روز یک مأمور آمد درخانه ما پرسید چند تا بچه داری ؟گفتم: سه تا . گفت : بچه هایت کجا هستند؟ گفتم :2تاشون رفتند بیرون ویکی شان هم نهار برده برای پدرش هنوزنیامده ، گویا می دانستند طلبه است واعلامیه پخش می کند. گفت :چندروز است؟ گفتم: سه روزاست. گفت: پس چرا نمی گوئی واطلاع نمی دهی به کلانتری. گفتم: من به کلانتری بگونیستم وکلانتری را هم بلد نیستم .گفت:چرا بلدنیستی – بلدی به بچه تان یاد بدهی بگوید:درود بر خمینی یا مرگ برشاه !! گفت :این شاه به شما چه کارکرده است؟ گفتم :من شاه را نمی شناسم .خلاصه رفت وخانه ما را یادگرفته بود روزی یک بارمی آمد ومی رفت.
می گفت که بچه شما با 25 نفردریک جا بودند هوای بدآنهارا خفه کرده است .بعدازیک هفته دیدیم محمدجعفر آمد. گفتیم کجا بودی گفت:دستگیر شده بودم. (مادر شهید)
2-همسایه ها می گفتند چرا بچه تان را مواظبت نمی کنید, شاه را فحش می دهد. گفتم: مگر چه می شود؟ گفتند:بچه شما را دستگیر می کنند ومی کشند. گفتم: اشکال ندارد کسی درمبارزه حق کشته شود افتخار است. (مادر شهید)
3-بعد از انقلاب هم گفت من می خواهم در سپاه پاسداران شرکت کنم ودرجبهه خدمت کنم ,رفت سپاه و چندین بار به جبهه رفت و چندین بار مجروح شد . گفتم پسرجان دیگر بس است نروجبهه.گفت : مادر جان بادمجان بم آفت ندارد. بی قرار بود بعد از عملیات محرم وقتی چند تا شهید آوردند دیگر طاقت نیاورد وبرای دفن کردن آنها هم نماند و رفت به جبهه, آخرین دفعه اش بود ,دیگر من او را ندیدم ,برادرش آمد وگفت رفته جبهه ومن ناراحت شدم بعد از مدتی جنازه اش آمد. در سردشت به شهادت رسید. (مادر شهید)
خواهرم! زینب گونه صبر سرخ را پیشه کن و ادامه دهنده راهم باش. برادرانم از شهادتم ناراحت نباشید. همواره در خط امام باشید و از اسلام و امام و روحانیت عزیز حمایت کنید. پدر عزیزم 2 تومان نذر امام زاده حسین کرده بودم که شهید شوم. نذرم را ادا کنید و 3 تومان به فقیر بدهید. وسایل من متعلق به پدرم است
4-آخرین بار که اعزام شد به کردستان بعد ازعملیات محرم بود که آنجافرمانده گردان وپایگاه بود .دریک عملیات بنده هم منطقه بودم که آمد. گفتم :شما چرا آمدی اینجا ؟گفت: شنیدم اینجا خبری است من هم آمدم .خلاصه آخرهم به آرزویش رسید, به کمال رسید. (برادر شهید)
5-یک بار که مجروح شده بود, بنده ایشان را بردم بیرون برای قدم زدن و مزارشهدا رفتیم .توی راه صحبت می کرد می گفت که من تنها شهادت آرزویم است.من احساس کردم که ایشان دیگر طاقت ندارد و اگر ایشان شهید نمی شد امکان داشت عوارض پیدا شود. (برادر شهید)
ضمناً اکثر دوستان وهمرزمان ایشان یا شهید شدند یا مفقود الاثرهستند.
روح همگی آن ها غریق رحمت بی کران خداوندی
فرآوری : رها آرامی
بخش فرهنگ پایداری تبیان